شيرين زبوني هاي يگانه
فكر كنم شنبه بود كه داشتم نماز ميخوندم و آخراي نمازم بود كه يگانه اومد و گفت كه نماز نخون و چون ديد كه دارم به نماز خوندن ادامه ميدم چونم رو گرفت و گفت كه " با توام " فرداش بود كه ميخواستيم بريم بيرون گفتم برو حاضر شو بريم دده و گفت" مث آدم بريم " (آخه قبلا يك بار نميدونم چيكار كرده بود موقع رفتن من گفته بودم مثل آدم باش يا يك همچين چيزي) دوشنبه 2مرداد اومدي به من ميگي آب بده منم كه ديگه حالا دستم اومده چي توي سرته با اينكه يك كم بهت آب ميدم اما بازم توي با يك كمشو نگه ميداري و آب بازيتو ميكني. از اين ظرف و قوطي توي اون ظرف. يا دستهاتو ميزني توش و.. اين دفعه ابتكار به خرج دادي و مداد رنگيهاتو زدي توي آب و آب رنگي ساختي. ...